پیشگفتار کتاب "مسایل و مشکلات تربیت کودکان دوزبانه" (کیقباد یزدانی)
مهاجرت برای انسانها در طول تاریخ تنها یک تغییر مکان ساده نبوده و نیست. انسان مهاجر با همه ی گذشته، روحیات و ذهنیاتش و با هویت فرهنگی و اجتماعی اش مهاجرت می کند. ماکس فریش نویسنده ی معاصر سوئیسی، این تعبیر را در باره ی کارگران مهاجر در اروپا در یکی از سخنرانی هایش به کنایه چنین بیان کرده است: " ما کارگر می خواستیم؛ انسانها آمدند". این انسانِ مهاجر، هویت فرهنگی و اجتماعی اش را پیش از هر چیز از طریق " زبان مادری " می تواند زنده نگهدارد و حفظ نماید؛ و این تازه آغاز مشکلات مهاجرت است. در برابر زبان و فرهنگ غالب کشور میزبان، زبان و فرهنگ خود را حفظ کردن، کاری بس دشوار است. اما مشکل مهاجرت از این فراتر می رود. مشکل بزرگتر، نسل های بعدی مهاجرت اند. نسل هایی که به دلیل دوری از سرزمین پدری یا مادری و تحت تأثیر محیط زندگی جدید به تدریج نسبت به فرهنگ و زبان پدران و مادران خود بیگانه شده و انگیزه ی یادگیری و حفظ زبان پدری و مادری[1] خود را از دست می دهند و زبان آنها در عمل، ملغمه ای می شود از زبان پدری یا مادری و زبان محیط[2]، که نه رنگ و بوی آن زبان را دارد و نه حال و هوای این زبان را. بسیار اندکند کودکان و نوجوانانی که در مهاجرت دست کم در حد سخن گفتن و فهمیدن بر زبان پدری یا مادری خود تسلط داشته باشند.به جای آن اما فراوانند کودکان و نوجوانانی که زبان پدری یا مادری خود را به کلی کنار گذاشته و تنها به زبان محیط سخن می گویند. از اینرو زندگی در مهاجرت از بعضی جهات برای نسل های دوم و سوم مهاجر گاه سخت تر از زندگی پدران و مادرانشان است. آنها خواسته یا ناخواسته، آگاه یا ناآگاه همواره خود را بین دو فرهنگ می یابند و اغلب نمی دانند به کدامیک تعلق دارند.
شاعر و نویسنده معاصرکشورمان زنده یاد احمد شاملو این معضل را در ارتباط با ایرانیان مهاجر در مصاحبه ای به عنوان یک "فاجعه" و "موضوع بسیار دردناک اضمحلالِ هویت ملی و فرهنگ ایرانی" در قلمرو بیگانه طرح می کند و ازنسل دوم مهاجران به عنوان "نسل بی شناسنامه" یاد می نماید و زبان امتزاجی آنان را "زبان حرامزاده" می نامد.او به درستی گناهکار اصلی در این میان را نسل اول مهاجران معرفی می کند که به مسئله هویت فرهنگی شان بی توجه اند (مجابی، جواد: "گفتگوی مسعود خیام با احمد شاملو در بوستون آمریکا"، ص 699-700 ).
اینها و بسیاری عوامل دیگر، مسئله ی " تربیت دو زبانه ی" کودک را بیش از پیش در برابر پدران و مادرانی قرار می دهد که بر آشنایی و انتقال فرهنگ و زبان نیاکان خود به نسل های بعدی پای می فشرند.بر پایه ی چنین نگرشی است که مسئله ی " تربیت دو زبانی " کود ک بیش از هر زمان دیگری در دستور کار ایرانیان مهاجر قرار می گیرد.
[1] منظوراززبان مادری در وهله ی نخست همان مفهوم رایج آن، یعنی زبانِ " زادگاه " (پدر و مادر) است که کودک به طور طبیعی آن را در خانواده می آموزد؛ در صورتی که زبان هر دو -هم زادگاه و هم خانواده - یکی باشد؛ اما این تعریف در باره ی خانواده های مهاجر نارسا می نماید. به عنوان مثال زبان مادریِ کودکی که در یک خانواده ی دوزبانه یا دوملیتی مثل ایرانی و آلمانی و یا ایرانی و امریکایی مشابه آنها رشد می کند و زبان محیط (وگاه حتی نه زبانِ پدر و مادر) زبان اصلی اوست، کدام است؟ و اگر زبان " محیط " ، " زبان پدر" باشد، آنوقت چگونه است؟ بنابراین " زبان مادری " در نزد کودکان دوزبانه الزاماً همان معنایی را ندارد که در نزد کودکان یک زبانه دارد.در چنین مواردی بجاست که در کنار زبان مادری، از زبان پدری و نیز در جای خود از زبان اول و دوم و زبان اکثریت و اقلیت و ... سخن گفت. از این رو در کتاب حاضر برای بیان روشن تر و دقیق ترمفاهیم یاد شده، در خانواده هایی که پدر و مادر دارای زبانهایی متفاوت و مستقل هستند؛ زبان مادر را "زبان مادری" و زبان پدر را "زبان پدری" می نامیم؛گرچه مواردی بوده و نیز هست که گاه زبان پدر(ی) به خاطر اینکه زبان محیط بوده و یا کودک به آن (به هر دلیلی) بهتر از زبان مادر(ی) خود مسلط بوده، به اصطلاح به "زبان مادری" او تبدیل شده و می شود. به بیان دیگر، اگر زبان مادری را زبانی بدانیم که کودک به آن مسلط است و به طور طبیعی به آن سخن می گوید، با آن فکر می کند و احساسش را بیان می نماید، پس می توان در شرایطی که کودک به زبان پدری اش کاملاً مسلط است، آنرا "زبان مادری" او دانست. و یا حتی گاه کودک می تواند به دلیل تسلط نسبی بر هر دو زبان پدر و مادر از دو زبان مادری بهره مند باشد.
[2] "زبان محیط" زبان آن محل یا سرزمینی است که کودک دوزبانه در آن رشد می کند.